از کوچه های شب بی حضور تو گذشتن
به عبور خوفناک باد سردی می ماند....
که تن بر کوچه خیس میکشد و مردمان
بر عبورش پنجره میبندند و پرده میکشند...
شب بی حضور تو چه غریبانه است...
هرشب خفته دربستر چشم به سقف میدوزم و با تو
با تو که آن سو تر جایی دربسترخویش یه سقف خودنگاه میکنی
قید نگاه را زدم
قید گرمای دستهایت را
اما راه سخن بسته نیست باتوحرف میزنم از ورای فاصله ها
نظرات شما عزیزان: