ای همه انانی که با سکوتم مرا
به خیالتان هم راهی نداده اید
ای همه کسانی که با سخنم تنها گذری
پوچ از وجودم کردید
ای تمام شما ها که به نام ادمیت بر من جهل گفتید
ای تمام انسان هایی که جز شرمساری
بر پیکر تهی خویش به نام عشق سخن گفتید
خدا حافظتان باشد
ای تمامی یارانی که به نام یاری غریبه بودید
و تمام کسانی که به نام دوست دشمنی کردید
و ای تمام عاشقانی که به نام عشق
بر من برچسب هوس چسباندید
و چون خاکی فرومایه شخمم زدید و به دست کویر سپردید
خدا حافظتان باشد
که اگر این شما پاکان پوک نمی بودید
من خود نمی دانستم کدامینم در میان اشفتگان
بر جهالت خویش یا بر کلامی به نام مهر
عهدی با شما بستم که در کودکی هزاران بار
با قهر کردن هایتان باید می فهمیدم
این دنیا بر عهد نیست
من تنها از انچه خرسندم که
تنهایی است
و نه جدایی
که جدایی است که مرا محکوم به ترک باغ کرده است
ای همه کسانی که مرا به نام نادان نام گذاردید
من می روم و تمام رهایی ام این است که تنها می روم
تنها با وجود بارانی بودن تنهایی
خدا حافظ
باران تو هم ترک من کردی
من دگر چگونه بر تنهایی بنگرم که او هم با رفتنت رفت
و این بار ماندم بی اسمی به نام من
بی تنهایی
بی بارانی که مدام بر سرم بکوبد
بی انچه دارم و ندارم
ماندم چون صفحه ای سفید
که تنفر را از خط خطی شدن دارد
چون جویی که تنفر از اب دارد
چون ابری که تنفر از اسمان دارد
چون جاده ای که تنفر از عبور دارد
چون سخت ترین مبهوتی در کویر
و چون مرگی که به نیستی برود
و این تنها نقطه رهایی من است
مرگی که مرا به فنا دهد
نه به عالمی دگر
که خسته از همه خستگی و خوشی هایم
به عشق به فنا قسم
خدا نگه دارتان باشد
که بی انکه کسی مرا نگه داری باشد
به نیستی به فنا می روم
اری با همه تکراری بودنش این کلام را
به تعداد نفس هایم تکرار میکنم
نظرات شما عزیزان: