مــردم می پرسند :
زنــدگـی ِ زیـــبا چـیست ...؟
دسـت ِ تـــو را مـی گــیرم
و بــه خــود نــزدیـک میکــنم
ســرم را آرام
بــر شـانـه ات تکـیه می دهــم
و در چشمــشان ، لبــخـند میــزنــم
وسعت دنیـــــا برایم تغییـــر کرده
از وقتی کـه تــو همـه دنیا من شدی
دلتنگی
احساس قشنگیه
وقتی بدونی اونی که دوسش داری
فراموشت نمیکنه...
اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری
هیچ صدایی نخواهی شنید
قلبِ من طاقت این همه خوشبختی رو نداره
همان حس مشترک...

و بهـــــت تکیـــــه کرده.....
که اگر گوشی نبود نمیگوییم
و حرفهایی است برای نگفتن
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
حرفهای شگفت,زیبا و اهورایی همین هایند
و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بیقرار آتشند
و کلماتش, هریک، انفجاری را به بند کشیده اند
کلماتی که پاره های بودن آدم اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند، یافته می شوند...
...و
در صمیم وجدان او آرام می گیرند
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند
و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش میکشند
و دمادم
حریق های دهشتناک عذاب بر او میافروزند...
سالها، هجری و شمسی همه بی خورشیدند
سیرتقویم جلالی به جمال توخوش است
فصلها راهمه با فاصله ات سنجیدند
توبیایی همه ساعتها، ثانیه ها
از همین روز همین لحظه همین دم عیدند

اگه بی تو تنها ،گوشه ای نشستم
تویی تو وجودم ، بی تو با تو هستم
اگه سبز سبزم ، تو هجوم پاییز
ذره ذره ی من ، از تو شده لبریز
ای همیشه همدم ، واسه درد دلهام
عطر تو همیشه ، جاری تو نفسهام
ای که تارو پودم ، از یاد تو بی تاب
با منی ولی باز دوری مثل مهتاب
بی تو با تو بودن ، شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی تو ی حرفام ، تویی تو نفسهام
ولی جای دستات ، خالیه تو دستام
من به شوق و یاد بارون ، زندم و پژمرده نمیشم
تشنه ی یه قطرم اما ، زرد و دل آزرده نمیشم
سخته وقتی تو غزلها ، از من و تو واژه ای نیست
سخته بی تو با تو بودن ، سخته اما چاره ای نیست
بی تو با تو بودن ، شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی تو ی حرفام ، تویی تو نفسهام
ولی جای دستات ، خالیه تو دستام
تویی تو ی حرفام ، تویی تو نفسهام
ولی جای دستات ، خالیه تو دستام
گاهی چنان بی تاب می شوم ،
که خیال دیدنت مرا با خود می برد به کویرهای دور
تا انتهای سربی رنگِ ماسه های داغ ،
تا کبودترین خورشید ، تا دلگیرترین غروب
آن وقت تو با لباسی از مخملی به رنگِ لاله های سرخ ،
حریری از دریا به رنگِ آسمان ،
و دسته گلی از رز سرخ ،
پا می گذاری به رؤیاهایم
می آیی
و چقدر آرام می آیی ،
همرنگِ نم نمِ باران ،
در دلم چیزی می شکفد شبیهِ شعر ،
در درونم می نشیند ،
لبانم پر از ترنم و ترانه می شود ،
دستم را دراز می کنم ، واژگان را بی تکلف بر می دارم ،
می گذارم پهلوی هم ، می شود شاعرانه هایم ،
می گذارم تا تو بیایی ،
برایت آرام زمزمه می کنم ،
لبخند می زنی
و قلبم آرام می شود.
دلـــــــتَنـــــگت که می شوم...
چــــــشمانم را روی هـــــم می گــــذارم
بـــــــلکه یادت را فـــــراموش کنم...
تــــــو بگو دلــــــکم
مگر می شـــــــود یـــــک عــــــمری را فراموش
حســــــــ بودنت قشنگ تریـــ ـــ ــن حس دنیاست
تو ڪـﮧ باشی ..
هر روز را .. نـــ ــــــ ــــ ـــــه!
هر ثانیه را .. عشــ ♥ــ ــ ♥ـق است !!
هــر لــפــظـــہ בر کــنــار مــنــــے عــاشـ♥ــقــانـــہ تــر
با قــلـ♥ـب عــــاشــ♥ــق و بـــבنـــــے عـــاشـ♥ــقـــانـــہ تــر
تـــکــرار شـــو פـــوالـــــے בســتــاטּ פֿـــســتــــہ ام
شـــایــــב مـــرا رقـــم بـــزنـــــے عـــاشــ♥ـقـــانــــہ تـــر
بگــ ـو ..
/ تـــمــــــامــ ِ تــ♥ــو / مالـــ ِ مَــن استــــــ ..
دِلــمـ می خـــوا ـهـَــد ..
حـسادَتــــ کـنـَــمــ بـــهـ خـــودمـ ..
همیشه منتظر کسی باش
که تو رو با همه ی دیوونگیت و خل بازیات قبول داشته باشه
و تو رو به همه نشون بده و بگه:
این دیوونه خل..... عشق و جیگر منه