تاريخ : دو شنبه 16 / 2برچسب:, | 12:21 | نویسنده : m_a

نمیدونم ٬ هم نازنینم که کدوم حرف تورو آزرد

یا کدوم ترانه ی من ٬ تو رو مثل گلی پژمرد

نمی دونم ٬ نمی دونم ٬ که چی گفتم تو شنیدی

چه خطایی سر زد از من که تو از من دل بریدی

اگه روزی تو نباشی ٬

بین ما راهی نباشه ٬

نمی دونم کی می تونه که برام مثل تو باشه؟

اگه روزی تو نباشی٬

یا بری از من جدا شی٬

نمی دونم تو می تونی عاشقی دوباره باشی؟

این  پرنده ی دل من نمی تونه پر بگیره

تورو می خواد در کنارش  بال و پر از سر بگیره

آخه حیفه پر نگیره ٬

پشت ابرارو نبینه ٬

حیفه اینجا تک و تنها تو قفس بی کس بشینه



تاريخ : دو شنبه 16 / 2برچسب:, | 11:53 | نویسنده : m_a

 

خواهم رفت  ٬  خواهم رفت

و چه اهمیت دارد ٬ از کجا به کجا؟

تنها بگذار بگریم ٬ از این تباهی ٬ از این بیهوده بازی ٬ از این تکرار تکراری

از صدای نفرین بی رحمانه ی شیطان بر تبار انسان ٬ خواهم گریخت.

تلاش سپید کردن سیاهی بیهوده بود ٬ پس بگذار سیاهی را سیاه تر کنم

خوب بودنم فریب بود ٬ پس بگذار بدی را تا انتها همراه باشم

روشن دیدن ستاره ها ٬ خطای چشمان حریصم بودند ٬

پس بگذار تمام ستاره ها را ٬ همانطور که خاموشند ٬ باور کنم

تلاش برای هموار کردن راه به جائی نرسید٬ پس بگذار نا هموار تر کنم

سنگ ریزه ها را کوه کنم در این راه بی مقصد

صداقت را سیاه کردند ٬ پس بگذار دروغ را سپید کنم

سکوت کردم فریاد شد ٬ پس بگذار فریاد کنم ٬ شاید سکوتم ٬ بی صدا شود

این بار نا امیدی را امیدوار نخواهم کرد٬ امید را با تمام توانم ٬ نا امید خواهم کرد

فرشته ها را سیاه خواهم دید ٬ رود ها را مرداب ٬ پرنده ها را بی بال

کودکان را گناهکار ٬ چشم هایت را بیگانه ٬ دوست داشتنت را فریب

خواهم رفت  ٬  خواهم رفت

و چه اهمیت دارد؟

از خوبی به بدی خواهم رفت.



تاريخ : دو شنبه 16 / 2برچسب:, | 11:48 | نویسنده : m_a
ماندن همیشه خوب نیست...

رفتن هم همیشه بد نیست...

گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت...

باید رفت تا بعضی چیز ها بماند...

اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت...

اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...

گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد...

مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور...

و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند...

رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی...

و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی،بمانی


تاريخ : دو شنبه 16 / 2برچسب:, | 11:39 | نویسنده : m_a

 

 
کاش باران بودم
تا نم نمک؛
دست های با نمک تو را،
که بوی
"بِه"
می دهند
می بوییدم و می بوسیدم
و لحظه، لحظه
زمان تکرار می شد


تاريخ : چهار شنبه 11 / 2برچسب:, | 19:31 | نویسنده : m_a

یک تولد یک مرگ

زندگی یعنی این !

سوختن . ساختن . چشم به آخر داشتن ...

فاصله یک نفس است

زندگی نغمه غمباره یک فاخته است .

که تمام دنیا میله های قفس است .

ما همه محکومیم

زندگی با اعمال شاغه


از تولد تا مرگ . از تولد تا مرگ . از تولد تا مرگ .........

   امروزتولدم هست ،نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت ولی‌ در کّل تولدم مبارک

تولد



تاريخ : چهار شنبه 11 / 2برچسب:, | 19:24 | نویسنده : m_a

 

 

  تولدم مبارک  

 

اینم کیــــــــــــک تولـــــــــــدم 

       

 

تولد تولد تولدم مبـــــــــارک 

 

اینم کادو هام

  


 تولدم مبــــــــــــــــــــــــــــــــــارک

 


 


 


 

از خدا می خوام امسال به همه ی جوونای مجرد همسر مناسبی عنایت کنه

و به همه ی متاهلایی که چشم به راه فرزند هستن مخصوصا

اونایی که سالهاست منتظر داشتن فرزند هستن

فرزند سالم و صالحی عنایت کنه.

از خدا می خوام امسال به همه ی جوونهای بیکار مخصوصا

لیسانس به بالا و مخصوصا پسرها کار مناسب و فرصت های

شغلی ویژه ای عنایت کنه.

از خدا می خوام امسال همه ی مریضها مخصوصا اونا که پول دوا دکتر ندارن

شفای کامل پیدا کنن.

از خدا می خوام آنی نظر لطفش رو از ما دریغ نکنه.

خدایا کمک کن امسال اشتباهات سالهای قبلمون رو

تکرار نکنیم و اشتباه جبران ناپذیری نداشته باشیم.

آمیــــــــــــن.

از همه ی عزیزانی که تولّـــدم رو تبریک میگن ممنونم.

 



تاريخ : چهار شنبه 11 / 2برچسب:, | 19:5 | نویسنده : m_a

تولد تولد تولدم مبارک .مبارک مبارک تولدم مبارک

 



تاريخ : چهار شنبه 11 / 2برچسب:, | 18:53 | نویسنده : m_a

آسمون هیچ وقت تولد من یادش نمی ره و کادومو برام می فرسته

قشنگه

همیشه روز تولد آدم قشنگه

و وقتی همه اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک می گن، تازه می فهمی

چقدر زیادن آدمهایی که دوستت دارن

و این خودش روز و قشنگتر می کنه

به هر حال تولدم مبارک!

همه کسایی هم که امروز تولدشونه مبارک!



 



تاريخ : سه شنبه 10 / 2برچسب:, | 21:3 | نویسنده : m_a

دلم مي خواهد صدايت كنم و بگويم بيا چترهايمان را

برداريم وبرويم جايي دعاي باران كنيم ساده و در

سكوت بي هيچ حرف عاشقانه اي فقط به آسمان عقيم چشم بدوزيم و بگوييم مي باري به خاطر ما؟

به خاطر ما كه پس از مدتها باز كنار هم ايستاده ايم وفقط به همين حضور دلخوشيم؟

دوست دارم ببارد نه از ترس خشكسالي فقط براي اينكه مي خواهم يك بار ديگر باهم زير باران قدم بزنيم ونترسيم كه چه مي شود نترسيم از نگاه خشمگين،نترسيم از سرماوحتي نترسيم از مرگ برويم اما اينبار در سكوت بی هیچ حرف عاشقانه ای

واز خدا بخواهيم مسير خاكستري رویاهایمان را به سبزي ابديت پيوند دهد.

دلم می خواهدتنها دلم 



تاريخ : سه شنبه 10 / 2برچسب:, | 20:47 | نویسنده : m_a



میـدونم طاقــــتش رو ســر مـیارم !
تو رو کــــــه یاد دل کمــــتر میارم
چه جــــور میخنــــدنو یادم نمونده
اداشـــــو از ســــر زور در میـارم

به جز دلتنگیـــام دیگه حسی نیست
حتـــی حرفی هم از دلواپسی نیست
دارم دنبال کــــی می گــردم اینجا؟!
دیگه بی تو توی دنیام کسی نیست

جــــدایی از تـــــو پایان ترانه ست
شروع فصـــــل های بی بهانه ست
دوســــــــِت دارم قد یک بی نهایت
بگو اینقدر دوری ، عادلانه ست ؟!

یه قاب عکــــس خالی مونده از تو
یه تصـــــویر خـــــیالی مونده ازتو
یه چــــیزی بیــــــن بودن یا نبودن
همیـــــن حـــسِّ سوالی مونده از تو

یه ســــرگردون خسته مونده از من
یه ســـــــرتاپا شکسته مونده از من
یه دنیا بغــــــض واســـه فریاد دارم
فقـــــط لب های بســته مونده از من

اگـــــه دیــدار تو رویاســــــت ، باشه
میخام هرچی که توش زیباست ، باشه
می خـــــوابم ، چون که بیداریم عذابه
مــــــگه تُو خواب ، رویام راست باشه 



تاريخ : شنبه 7 / 2برچسب:, | 13:30 | نویسنده : m_a






باران

چه خوشست رقص گلها به ترانه های باران

به فدای بانگ تندر که زند صلای باران

چو به شیشه ضرب گیرد,دلم از نشاط رقصد

که ندای رحمت دوست بود,صدای باران

اگر ابر پر سخاوت همه جا گهر فشاند

من از آسمان نخواهم گهری بجای باران

من و کوچه های جنگل به هوای نیمه ابری

که درخت و سبزه رقصد به ترانه های باران

تو که این غزل بخوانی عجب است که اگر ندانی

من بی نوا چه حالی کنم از نوای باران

بنگر به حلقه ی گل که چمن نگین نشان شد

بنشسته جای گوهر,در دانه های باران

دلم از صدای تندر به شکوفه می نشیند

که ز خنده های او می شنوم ندای باران

چوگلی به خاک افتد ز نهیب تند بادی

همه را به گریه آرد,غم های های باران

ز گناه چون کویرم چه کنم اگر نبارد

به هوای رحمت او,ز لبم دعای باران؟

به هوس ((برای یاران)) چه بسا غزل سرودم

چه شود ز من بماند غزلی ((برای باران؟))
 



تاريخ : شنبه 7 / 2برچسب:, | 12:40 | نویسنده : m_a





ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می

کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی هستیم

که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .


عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای

تغییر دیر نیست.


مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست

و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من تنهاترین

تنها نمانم



قصه ها را گفته ایم چیزی نمانده برای گفتن

کاش میشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا که روزی معشوق

از دست نرود

میدانی که خاصیت عشق این است زمانی که دانستی و دانست این

راز را، هر دو گریزان میشوید

نمیدانم چه رازیست

فراموش نکن

شاید سالها بعد در گذر جاده ها

بی تفاوت از کنار هم بگذریم

و

بگوییم:

آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود


من برای سالها مینویسم...سالها بعد كه چشمانت عاشق میشوند...

افسوس كه قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یكی بود یكی

نبود 



تاريخ : شنبه 7 / 2برچسب:, | 12:29 | نویسنده : m_a








 

بـــــه گوشــت می رســــــه روزی ....که بــعــد از تــــو چــــی شد حالــم.......


چـــه جـــوری گـــریـــه می کـــردم...کـــه از تو دســـت ور دارم....


نــشـــد گـــریــه کنـــم پــیــشــت....نخـــواســـتم بـــد شــه رفــتارم...


نــمی خواســـتم بفــهمی تـــو.....که مـــن طاقـــت نمـــیارم.....


دلــم واســه خــودم می سـوخت...بــرای قـــلـــب درگـــیرم.....


یـــه روز تــو خــنده هات گفتی. ..تو مــی مونی و مــن مــــیرم......


سرم رو گرم می کردم....که از یادم بـــره ایــن غـــم......


ولــی بازم شــبا تا صبح...تورو تو خـــواب میدیدم....


نمی دونســتی اینارو......چرا بایـــدمی فهمیدی...


من و دیدی ولی یکبار ازم چیزی نپرســیـــدی..........
 



تاريخ : پنج شنبه 5 / 2برچسب:, | 14:31 | نویسنده : m_a


 

تو را ديدم 

طپش در  سينه بشنيدم 

نوشتم قصه اي از عشق ِ بي فرجام 

و بر احوال ِ خود با  ابر ِ بغض آلود باريدم 

به صبحي زخم ِ قلبم را نمك پاشانده بي رحمانه  خنديدي 

منم تا شب به جشني در رخت مستانه خوش بودم  وَ  گريان ديده خنديدم 

كبوتر نامه  از  دستان ِ چونان  پونه  اما  ظالمت  آورد 

چو خواندم هر سخن بر  دفتري از  غم نگاريدم 

دروغين خوانده بودي عشق ِ بر  حقم

ستمكارت بناميدم 

و زاريدم 



تاريخ : پنج شنبه 5 / 2برچسب:, | 14:14 | نویسنده : m_a

 


 

صدايم كن!

دعا از دل برايم كن!

ز چشمان اشك مي ريزم چنين غمبار  

که  آغوشت سرایم كن! 

وفايم كن!



صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 27 صفحه بعد