ميخواهم نام تو را فرياد کنم امّا سکوت سنگين نگاهت حنجره ام را به بند ميکشد کاش سکوتت را بشکني تا دقايق را با هم نيلوفري کنيم
در دل فرياد ميزنم ، بارها و بارها اسمت را به زيبايي بر لبهايم جاري ميسازم اما هر بار بغض خفته ي صدايم رفتنت را ، نداشتنت را و حسرت بودنت را به قلب خسته ام يادآور ميشود ... ناگاه چشمان هميشه منتظرم به ياد ترانه ي نفسهايت باراني ميشود ... اي کاش لحظه اي ، فقط لحظه اي کوتاه بودنت را کنارم احساس ميکردم تا شعر رفتن را در چشمانت ميخواندم و بار سفر را راحت تر ميبستم ...
دوست دارم و باشی و پنجره شم رو به چشات
تو نگاهم کنی من نفس بگیرم از نگات
تو پیشم بخندی من پر بکشم تو آسمونت
تو یه باغ گل شی و من عاشقونه باغبونت
من پر از نیازم اما تو تمام خواسته هامی
وقتی زندگی قشنگه که تو کنارمی باهامی
تو یه دریا پر مهری جز تو آرزو ندارم
من خزون بودم و حالا با تو تا ابد بهارم
مگه میشه با تو خونه نده بوی یاس و پونه؟؟
تو دلت بگیره اما نگیره دل زمونه؟؟؟
عمر زندگی کوتاست
مثل شعله کبریت
عمر هرچی غیر ازعشق
مثل عمر کوتاهه
همسفر شدن مثل دربه در شدن خوبه
پس همسفر شو با من مثل راه و بیراهه
من که قلب کوچیکم
بی تو کاسه خونه
من که کاسه چشمم جز تو از کسی پر نیست
دوست داشتن یا عشق؟؟دوست دارمت با عشق
عشق من به دوست داشتن قابل تصور نیست
آن شب از سردی دستان تو لرزید تنم
و بخاری ز دهان خارج شد
و نشست روی آن شیشه شفاف حیاط
پشت آن شیشه تو را می دیدم
دم در ، کنج حیاط
تو نگاهم کردی ...
با همان دست یخم روی بخار
من نوشتم که تو در قلب منی
و تو خواندی از دور...
و ندیدی لرزش لبها را
و تو رفتی آن شب...
دانه هایی چو بلور از هوا میبارید
سوز آن روز هنوز
شده سوز دل من
چه زمستانی بود
که هنوزم از خواب ، من نگشتم بیدار....
خدایا...دهانم را بو کن!...ببین...بوی سیب نمیدهد!
من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!
میدانی یک آدم بدون ِحوایش چقدر تنها میشود؟!
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است
وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟!
نمیدانی!
تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت!.
خسته ام از زندگی...دهانم را بو کن!...ببین...بوی سیب نمیدهد!!...
همه...!!!
مرا...!!!
با خنده های
بلند...!!!
میشناسند...!!!
اما...!!!
این...!!!
بالش
بیچاره...!!!
با گریه های
بی صدا...!!!
ذهنم پــر از تو ، خــالی از دیگران است ...
اما کنارم خــالی از تو ، پــر از دیگران است ... !
حـاضری دنـــــــــــیا رو بــدی بخاطـــــــرش داد بــــــــزنی حاضری دنــــــــــــیا بد باشه قیــــــــد تمام دنیـــــــا رو،به خـاطــــــــر اون مـیــــــــزنی تـا دل اونونشــــکنــــــــــــی اگرچه ثـــــــــــــروتـی داری فقــــــــــط خـدا نکــرده اون بهت یــــــــــــه وقــت نـگـه برووقتـــــــــــــــی بشیــنه بـه دلــــــت،از هـــــمه دنیا میگـــــــــذری تولــد دوبارته جونتـــــــــــــــو بــدی،کـــه نـــــــــــــــــــــــــــــــــــره حـــــــتـی یــــــــــــــه ذره گـــــــــــــــردوخـــــــــــاک

تنهایی یعنی:
آنقدر یک
خاطره را
مرور کنی
که نخ
نخ
نخ
نخ
نخ
ن
خ
خ
خ
خ
.
.
.
.
نما
شود!
تنهایی یعنی
آخ كه چقدر دلم می خواد با یه نفر درد و دل كنم...
تنهایی یعنی
آخ كه چقدر دلم می خواد سرمو بزارم رو شونه هاشو یه دل سیر گریه كنم...
تنهایی یعنی
آخ كه چقدر دلم میخواست الان پیشم بودی...
تنهایی یعنی
آخ كه من چقدر تنهام.......!
نــذار امــشبم با یـــــه بغـض سر بشه
بزن زیـــر گـــریه چــــشـــات تــر بشه
بذار چشـــماتو خــــیلی آروم رو هــــم
بـــزن زیــــر گـــریه ســــبک شی یکم
یه امشـــب غـــــــرور و بــــذارش کنار
اگه ابــــری هــــــســـتی با لـــذت ببار
هنوزم اگه عـاشقـــش هستــــــی که
نریز غصــــــه هاتـــو تو قـــلبت دیـــگه
غــــرورت نذار دیگه خـسـته ات کنــــن
اگه نـــیست باید دل شـــکستت کنــن
هنوز عاشقی و دوستـــــش داری تــو
نـــــشونش بده اشـــــــکای جاری تـو
نمی تونی پنهـــون کنی داغــــــونــی
نمیتونی یادش نباشی به این آسونـی
این را برای تو می نویسم
برای تو كه نیستی
حتی در لحظه هایم حضور نداری
فقط همیشه در ذهنم آرام آرام پرسه می زنی..
خدایا
ایـن دلتنگی های مـن را هیچ بارانی آرام نمی کند
فکری کن
اشک ما طعنه می زند
به باران رحمتتـ ...
این روزها عجب طعم گســــــــــــــی دارد زندگی
هر که می اید زود می رود
انقدر ثانیه ها زود می گذرند
که مجالی نیست برای رفاقت ها
این روزها برایم روزهای
سکوت است
مثل مرده ای فقط نگاه می کنم به ادمها
گاهی دلم برای خنده تنگ می شود
و خاطرات را مرور می کنم
بگذریم
من انقدر گفتنی دارم که در چند خط جا نمی شود
زندگی گاهی عجیب جای خالی ادمها را به رخ می کشد
کاش لحظه های با هم بودنمان بیشتــــــــــــــــر بود