خیلی نامردی غریبه،تو که هستیمو ربودی
تو که از اول قصه عاشق دلم نبودی
خیلی نامردی غریبه تموم قولات کلک بود
عشقاو علاقه ی تو همشون از رو هوس بود
خیلی نامردی غریبه رفتنت غرق غمم کرد
اما باز دل شکستم توی غم تو رو صدا کرد
خیلی نامردی غریبه دل سنگت بی وفا بود
تموم قولاو حرفات همشون باد هوا بود
تو اگه منو نخواستی،پس چرا گفتی که هستم
تو شکستمو میخواستی،آره من آخر شکستم
غریبه آشناییمون تو بگو،کجاش غلط بود؟
حق اون عشقی که داشتم تو بگو،یعنی شکست بود؟
دروغات واسم رو کرده تموم نامردیاتو
دیگه هرگز نمی بخشم،نه تو رو،نه اون نگاتو
تو از او نباید قبول میکردی عشقمو واسه همیشه
غریبه نامردی کردی وقتی گفتی که نمیشه
غریبه نامردی کردی ولی این یادت بمونه
تموم بی مرامی هات توی ذهن من میمونه
دوست داشتن هميشه گـــفتن نيست ٬ گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... !
غـــــريبه ! آی غریبه ...
اين درد مشترک من و توست ٬ که گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکديگــر نگــــاه کنيم !
خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره ... به كسي توجه نمي كنه ... از كسي خجالت نمي كشه... مي باره و مي باره و... اينقدر مي باره تا آبي شه... آفتابي شه...!!! کاش... کاش مي شد مثل آسمون بود... كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا بالاخره آفتابي شي... بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده...
حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟
میگذاشتی من نیز حرفهایم را برایت بگویم
لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،
حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم
چه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از حرفهایم را ،
چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من مانده ام و تنهایی و یک دریای غم
چه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست …
به جا ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان و همه ی این خاطره ها در یک لحظه بر باد رفت …
فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ، همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید…
این روزها خیلی دلم گرفته ، سردرگم و بی قرارم ، حس میکنم آخرین روزهاست و در این لحظه ها حتی میتوانم نفسهایم را بشمارم…
نفسهایی که دیگر در هوای تو نیست ، ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ، لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست …
تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ، با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ….
حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ، کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ، اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را…
حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟
صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ، حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی …
گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی….
ای همه انانی که با سکوتم مرا
به خیالتان هم راهی نداده اید
ای همه کسانی که با سخنم تنها گذری
پوچ از وجودم کردید
ای تمام شما ها که به نام ادمیت بر من جهل گفتید
ای تمام انسان هایی که جز شرمساری
بر پیکر تهی خویش به نام عشق سخن گفتید
خدا حافظتان باشد
ای تمامی یارانی که به نام یاری غریبه بودید
و تمام کسانی که به نام دوست دشمنی کردید
و ای تمام عاشقانی که به نام عشق
بر من برچسب هوس چسباندید
و چون خاکی فرومایه شخمم زدید و به دست کویر سپردید
خدا حافظتان باشد
که اگر این شما پاکان پوک نمی بودید
من خود نمی دانستم کدامینم در میان اشفتگان
بر جهالت خویش یا بر کلامی به نام مهر
عهدی با شما بستم که در کودکی هزاران بار
با قهر کردن هایتان باید می فهمیدم
این دنیا بر عهد نیست
من تنها از انچه خرسندم که
تنهایی است
و نه جدایی
که جدایی است که مرا محکوم به ترک باغ کرده است
ای همه کسانی که مرا به نام نادان نام گذاردید
من می روم و تمام رهایی ام این است که تنها می روم
تنها با وجود بارانی بودن تنهایی
خدا حافظ
باران تو هم ترک من کردی
من دگر چگونه بر تنهایی بنگرم که او هم با رفتنت رفت
و این بار ماندم بی اسمی به نام من
بی تنهایی
بی بارانی که مدام بر سرم بکوبد
بی انچه دارم و ندارم
ماندم چون صفحه ای سفید
که تنفر را از خط خطی شدن دارد
چون جویی که تنفر از اب دارد
چون ابری که تنفر از اسمان دارد
چون جاده ای که تنفر از عبور دارد
چون سخت ترین مبهوتی در کویر
و چون مرگی که به نیستی برود
و این تنها نقطه رهایی من است
مرگی که مرا به فنا دهد
نه به عالمی دگر
که خسته از همه خستگی و خوشی هایم
به عشق به فنا قسم
خدا نگه دارتان باشد
که بی انکه کسی مرا نگه داری باشد
به نیستی به فنا می روم
اری با همه تکراری بودنش این کلام را
به تعداد نفس هایم تکرار میکنم
چند سال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم؟ تا با یه دریا تو خودم خاموش خاموشت کنم بعد از اینا تنهایمــو با قلب کـی قسمت کنـــم؟ واسه فراموش کردنت باید به چی عادت کنم؟ تو باید از من رد بشی، من باید از تو بگذرم کاری نمی تــــونم کنم باید بیفتـــــی از دلم!
شبانه با من عاشق نخوان شعر جدایی را
به یاد آور فقط یک بار تو روز آشنایی را
همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو
نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را
مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر
که من باور ندارم طعم تلخ بی نوایی را
نخوان از وا ژه های تلخ پرواز و صعود و اوج
که من طاقت ندارم درد سخت بی صدایی را
حضور سبز تو در خاطراتم تا ابد با قیست
کنار تو نویسم روی قلبم نام زیبای رهایی را
لعنت به دوری و دلتنگی
لعنت به دنیایی که مرا از نگاه فیروزه ای چشمانت به دور انداخته
لعنت به دنیایی که حسرت لطافت اطلسی دستانت را نثارم کرده
لعنت به این دلتنگی
دارم نفسهای آخر را بی تو میکشم . .
کجایی ؟؟
نفس کم آورده ام
نجاتم بده
کمی نفس
کمی زندگی
کمی بودنت را نثارم کن
و نجاتم بده . .

وزنم را زمین نمی پذیرد
دائماً بی تو در هوا معلقم...
میبینی؟...
حرفهایت بی محابا مرا به سویت میکشد
افکارت...حتی لرزش قلبت را می فهمم...
من آماده ام... همیشه ... هر لحظه
برای به تو رسیدن
هر سدی را رد خواهم کرد
کافیست در گوشم زمزمه کنی
با تو خواهم ماند.
کاش می فهمیدی قهر می کنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلند بگویی:
بمان . . .
نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی:
هر جور راحتی . . .
ای خدای مهربون
دلم گرفته
با تو شعرام همگی رنگ بهاره
با تو هیچ چیزی دلم کم نمی آره
وقتی نیستی همه چی تیره و تاره
کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره
ای خدای مهربون
دلم گرفته
از این ابر نیمه جون دلم گرفته
از زمین و آسمون دلم گرفته
آخه اشکامو ببین دلم گرفته
تو خطاهامو نبین دلم گرفته
تو ببخش فقط همین دلم گرفته
توی لحظه های من شیرین ترینی
واسه عشقو عاشقی تو بهترینی
کاش همیشه محرم دل تو باشم
تو بزرگی
اولین و آخرینی
همه ایـن روزهـا کـه گــذشـت
درد بود، ولی درمانشان کارا نبود!
یـاد تـو بود، اما خودت نبودی
نبودی و این درد بیداد میکرد، امان میبرید و تو باز نمیامدی ؟!
انگار هیچ حسی صدای ناله های مرا به تو نمیرساند!
گفتند درد را صبوری کن ..... صبوری کردم،
انگار نمیدانستند درس صبوری را از برم!
من مدتهاست صبوری میکنم نبودن ها و نخواستن های تو را
انگار حتی دلت نمیخواست این درد آرام بگیرد!
که خود میدانی اگر تو میخواستی،
با تو همه دردها رفتنی میشدند
درمان درد تو ... من نبودم!
اما درمان درد من .... تویی ...
غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای بخت بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
بزار بباره بارون
بزار همه ببینن
بزار واسه تماشا
همه بیان بشینن
بیان همه ببینن
که اطلسی تموم شد
تمام آرزوهاش
شباش چه سوت و کور شد
بزار همه بدونن خراب و مست مستم
بزار همه بدونن
تو بی کسی شکستم