از کوچه های شب بی حضور تو گذشتن
به عبور خوفناک باد سردی می ماند....
که تن بر کوچه خیس میکشد و مردمان
بر عبورش پنجره میبندند و پرده میکشند...
شب بی حضور تو چه غریبانه است...
هرشب خفته دربستر چشم به سقف میدوزم و با تو
با تو که آن سو تر جایی دربسترخویش یه سقف خودنگاه میکنی
قید نگاه را زدم
قید گرمای دستهایت را
اما راه سخن بسته نیست باتوحرف میزنم از ورای فاصله ها
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم..
بعدها نام مرا باران و باد
نرم مي شويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ
مطلب ارسالی ازnewrenjer
عشق یعنی سکوت دو نگاه ... خنده ات از عشق لبریز ... امـــــــــا بی صدا ...♥
مطلب ارسالی ازnewrenjer
شیشه پنجره اتاقمم دلش مثل دل من برای تو تنگ شده
چون دیشب که پشت پنجره وایستاده بودم و...به تو فکر میکردم
اسمتو روی بخارشیشه نوشتم...
اون هم مثل من تا اسمتو دید به یاد تو افتادو آرام گریست ...
مطلب ارسالی ازnewrenjer
کجایی ؟ ؟ ؟
کجایی ببینی مترسک مثل همیشه روبراه است . . . رو به آن راهی که تو رفته ای . . .
کجایی ببینی تنهایی مترسک را درمیان تن ها . . .
کجایی ببینی مترسک تنهایی ، تنهایی را تحمل میکند . . .
کجایی ببینی انتظار مترسک را که بیهوده میگذرد اما پایانی ندارد . . .
کجایی ببینی دل مترسک در میان پوشال های سرد سکوت ، فریاد آتش سر میدهد . . .
کجایی ببینی مترسک در این مزرعه خشک از قطره های یادت خیس است . . .
کجایی ببینی دستهای مترسک آغوشت را آرزو دارد . . .
کجایی ببینی مترسک میخندد به بغض گلویش . . .
کجایی ببینی مترسک چه ناامیدانه به امیدت پایدار است . . .
کجایی ببینی چقدر زود مترسک شدم و مترسک ماندم . . .
کجایی مترسک ببیند آن نگاهت را . . .
درفرودست اکنون، کفتری می میرد در همان آبادی، کوزه از آب تهی است آب را گل کردند… آن سپیدار بلند، که فلان رود روان، از کنارش میرفت، زرد و قامت کج و پژمرده شده، دگر آن درویش هم، دلش از اینهمه ناپاکی این آب روان، بخروش آمده، اما … خاموش است، تا مبادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند، در مصاف گل و لای، رود زیبا خجل است، گویی… زشتی دو برابر کند این آب کنون، آب را گل کردند… حرمت عشق شکستند، ناله از من بربودند، مستی از من بگرفتند، آب را گل کردند… چه گل آلود این آب، و چه ناپاک این رود، تو به ما گفتی: مردم بالادست، چه صفایی دارند، غنچه ای گر شکفد، اهل دهباخبرند، و تو امروز کجایی سهراب؟!! تا ببینی، که همان مردم بالادست، ز صفا عاری و از عشق تهی میباشند، چشمه هشان بی آب… گاوهاشان بی شیر… دهشان بی رونق، ساکت و خاموش است، دگر از غنچه شکفتن خبری نیست، مردم بالادست، همه در ماتم و اندوه نشستند اما… کدخدا در خانه با زنش میخندد، آب را گل کردند… تو نبودی سهراب، آب را گل کردند… تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند… وای سهراب کجایی آخر؟…… زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند.. تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند, همه جا سایه ی دیوار زدند… وای سهراب دلم را کشتند….. اي سهراب کجايي که ببيني حالا دل خوش مثقالي است دل خوش ناياب است دل خوش سيري چند من سوالم اين است معدن اين دل خوش در کدامين کوه است در کدامين صحرا در کدامين جنگل
تو سوالت اين بود
تو بگو اي سهراب
اگر جمله ی دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست؛
اگر جمله ی دوستت دارم راضی كننده و تسكین دهنده قلبهاست؛
اگر جمله ی دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست؛
اگر جمله ی دوستت دارم پایان همه جدایی هاست؛
اگر جمله ی دوستت دارم كلید زندان من و توست؛
پس با تمام وجود فریاد می زنم..... دوستت دارم.
سـال را ؛
خـرگوش
بــﮧ
نهـنگ
بایـد تحـویل بدهـد
امــا
در زندگــے من
ـ بــے تو ـ
دیرــےست ڪـﮧ سالها
بیـن
بوفهاــے کور
دسـت بــﮧ دسـت
مــےشـوند ...
مطلب ارسالی ازHaji Hamed
نگاهت...
خرابم کرده و
آبادیم از اوست...
کشته مرا...
این اعجاز مسیحایی تو...
مطلب ارسالی ازHaji Hamed
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
تنها براي چشمهاي تو مينويسم،براي بيقراريهاي خودم
براي تنها يك بار ديدن تو
براي درآغوش گرفتن دستانت.
تنها و سردرگم
لابلاي آدمهائي كه نمي شناسم
چشمهائي كه ميكاوندم
تنها مونسم كوههائي است
كه رو به پنجره اتاقم باز ميشوند
ودرختانی كه ذهن مرا ميخراشند
و من تنها به تو فكر ميكنم
كه چقدر مغمومم
و چقدرنيازمند تو
شادی هایم را برای نامحرمان نمایان نخواهم کرد....!
شادی های که دارم...!
در دل....!
و در چشمانم....!
ولی حصاری خواهد بود.....!
بین شادی های من و نامحرمان....!
و شادم...!
هر آگاه شده ای شاد است....!
و میگویم حرفم را.....!
در ....!
سکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت..!
همدم تنهایی شب های من ، اشک است و بس
مرهم زخم دل تنهای من ، اشک است و بس
گر نمیبینی غمی اندر نگاه خسته ام
آنچه میشوید غم از چشمان من ، اشک است و بس .
مطلب ارسالی ازHaji Hamed
دلم تنگ شده…
دلتنگم..
دلتنگ بازی در حیاط خانه پدر بزرگ
دلتنگ بوی اتش بازی دزدکی
خط و نشانهای مادر… چشم غره پدر
دلتنگ بوی پلی کپی برگه امتحانی و پاک کن عطری
دندان شیری هما…ابگوشت لذیذ امین و اکرم
پیراشکی دکه مدرسه..سرودهای سر صف
همیشه زخم شدنهای سر زانو..هیجان گرفتن کارنامه…امضا ولی پایین نمره امتحان
دلم بد جور تنگ است
برای اولین نگاه
اولین قرار
اولین بوسه
حکم بادبادکی را دارم که روی بلندترین ساختمان شهر گیر است
اسمان صحنه جولانگاهش است ولی توان اوج ندارد
دلم میخواهد باد از بین تک تک یاخته هایم بگذرد
در موهایم چنگ بزند
طوری بر صورتم بوزد که مجال نفس کشیدن را بگیرد
اخر…
دلم تنگ است....
.jpg)
.jpg)