چه غم انگيز است حس نبودن
در اين انزواي خاموش
در اين كلبه ي خاطرات
سهم من از زندگي اين است
بغض مانده در گلو...
قلبي عاشق... بي دروغ
چشمي فارق از سرور
اومدی تو دشت قلبم
گل آتیش نشوندی
منو از مرز تباهی
به طلوعی نو كشوندی
قطره قطره خون سردم
می چكید توی سینه
طعم خوب عاشقی رو
بمن از نو چشوندی
آرامشم تو، اوج نیازم
تن پوش عشق و ازتو میسازم.
تو خودت هفت آسمــونی مـــن زمینـــی حقیــــرم
عشق پاک آسمونا من زمینـــم بــی تــو هــرگـــــز
من و تو دو جسم و یک روح تا قیامت با هم هستیم
عشق تو هرگز نمیرد توی سینـم بــی تــو هــرگــز
منو از خودت بدون ای واژه هــای عشــق و لبــخند
من همیشه تا همیشه با تو اینـم بــی تــو هــرگــز
زندگـی بــی تو عــذابــه نــازنینــم بــی تــو هـرگـز
قلبمـو از تـــو جـدا هـرگـز نبینــم بــی تـــو هــرگـز
زیر بارون نگاهـت عـمریـه کــــه خیـــسه خیســـم
حــالا از پاکـیه تـو غــرق یقینــم بــی تــو هــــرگــز
مظــهر وجـودم از تـو کـه تمـام لحظــــه هــــامـی
تو خودت خوب می دونی با تو اجینم بی تو هـــرگز
تو فرق ميكردي واسه من با همه واســـه اينـــه كـــه ميــــمردم واســـه تو
تـــوي نگــــاهت يــــه حــــس غــــريبي ميگـــفت كـه دارم ميشم عاشق تو
جــون منــي ، آخــه عمر منــي ، چــي جــــوري بگــــم ميمــيرم واســه تو
توي چشــام كه نگاه بكنــــي مـــي بينـــي كــــه دارم ميشــم عاشــق تو
واسه اينه كه ميمردم واسه چشمات واسه اينه كه ميميرم واسه نگات
واسه اينه همه وجودم شده بودي نزار بــازم بمونـم تـو حسـرت نگـات
فرق تو قلــب و احســـاس قشنــگته كه منو اينجــوري ديـــوونه كرده
حــس عجيـــب خواســـتن چشمـــاته كـــه تـــا ابـــــد تو دلم لونه كرده
دستــــاي گرمـــتو ازم نگيـــري كـــه مـــرحــــم قلبيـــه كـــه پــــر درده
بـــاز دوبـــاره زل بـــزن تـــو چشــــام كه دوري تـــــو منو ديوونه كرده
منــــــو درگـير خــــــودت كن ... تـــــا جهانم زيرو رو شه
تا سكوت هر شـــــب مـن ... با هجومـــــت روبـــــرو شه
بي هوا بدون مقصـد ... ســـــمت طوفان تـــــو ميـــــرم
منـــــو درگيـــــر خودت كـــــن ... بلـــكه آرامــش بگـيرم
با خـيال تو هنـــــــوزم ... مثـــــل هـــــــروزو هميشـــه
هر شب حافظه ي من ... پـــــر تصــــوير تــــــو ميشـه
با من غريبگي نكن ... با مــــن كـــه درگــــير تــــــــوام
چشماتو از من برندار ... مـــــن مــــــات تصــــــوير توام
تو همينجايي هميشـه ... با تو شـب شكـل يه روياس
آخـــرين نقطـــه ي دنــيا ... تو جـهان مـــن همينجـــاس
تــو همينـجايـي و هـروز ... مــن به تنــهايـــي دچـــارم
منـــو نــــزديك خــــودم كن ... تــا تـــورو يـــادم بيـــارم
با خـيال تــو هنـــــوزم ... مثــــــل هــــــروزو هميشـــــه
هـــر شــــب حــافظه ي مــــن ... پر تصـــوير تو ميشـه
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلـارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه ی هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت آینه دل پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست ای دل، به انکار مکوش...
مهربان ای فرشته قشنگ آسمان از کدام قصه آمدی
که لایی لایی عاشقانه ات هنوز
مرا به خواب سرزمین دور می برد
دستهای گرم تو مرا به شهر شادی و سرور میبرد
به سوی نور می برد
مهربان قصه گو از کدام قصه آمدی بگو
که پیش از این چشمهای من
میزبان قطره های سرد اشک بود
قطره قطره شعرهای آه و غصه می سرود
پیش از این چه دور بود آسمان به چشمهای من
این ستاره ها به دستهای من آشنای من نگاه کن
دلم با دلت چگونه خو گرفت
این تن غریب و بی پناه من چگونه عاشقانه از تن تو رنگ و بو گرفت
مهربان ای پرنده قشنگ آرزو از کدام قصه آمدی
بگو باز هم برای من شعرهای عاشقانه را بخوان
مهربان باز هم کنار من بمان . . .
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم
كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از
پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی كه من هیچوقت نمیذاشتم تو
قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا كنی..ولی این بود اون حرفات..حتی
برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و
دیگر چیزی نفهمید...
چشمانش را باز كرد..دكتر بالای سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دكتر
گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت
كنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاكت دیده نمیشد. بازش كرد و درون آن
چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان كه این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت
نباش كه بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری كه قلبمو بهت
بدم..پس نیومدم تا بتونم این كارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.
(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور كند..اون این كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره های اشك روی صورتش جاری شد..
اری ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست
خیلی ها می روند تا ثابت کنند که عاشق اند
تقدیم به بهترینم
با بودنت دلم می خواد
که از سینه جدا بشه
پر بکشه به سمت تو
تو راه تو فدا بشه
با بودنت دوستت دارم
روی زبونم می شینه
سهم من از با تو بودن
این عشق نازنینه
با بودنت یه زندگی
یه عمر تازه دارم
برای دیدن تو من
یه عمره در انتظارم
هر شب که به خواب من میای
من دیگه شک ندارم
یه روز میاد با من باشی
بمونی در کنارم
دوست داشتم زیربارون گرمی دستاشو حس میکردم
وهنوز توی خیالم منتظر اون لحظه می مونم

میدونی چرا بارون و دوست دارم؟
چون خاطرات تو رو برام زنده می کنه
یادت میاد اون شبی که ساعتها توی شهر خلوت زیر بارون قدم میزدیم؟
گفتم دوست دارم زیر بارون خیس بشم ، لبخند زدی و سر تکان دادی
بی تفاوت گذشتی
پشت سرت آرام و آهسته می آمدم ، نگاهم به تو بود تا بلکه برگردی و با من قدم بزنی
اما گذشتی و کمی از من دور شدی
هرچند حضورت پیش من بود اما دلت جای دگر بود
اشک توی چشام حلقه زد و پرده ای بین من و تو حائل کرد
زیر بارون گریه کردم تا اشکامو نبینی
یک دفعه به خودم اومدم دیدم از من خیلی دور شدی
دوان دوان به سوی تو آمدم تا خودم و به تو برسونم
اما افسوس ......
ای کاش می تونستم قلبم و به قلبت برسونم
میدونی زیبایی بارون به چیه ؟
می دونی چرا بارون و دوست دارم ؟
چون تنها پوشش دهنده اشکهای تلخ عشقه
بار خدایا...!
می خواهم امسال...
بی هراس از بیماری میوه ای از شاخه بچینم و همان جا بخورم.
می خواهم بخندم...
بی آنکه ترکی به احساس نازک گل بیفتد.
می خواهم در سرما...
به قصد بوییدن گلی در زمستان که بوی بهار میدهد بی شال و کلاه به خیابان بروم.
می خواهم...
گاهی یادم نرود که همه ی بار آسمان بر دوش من نیست.
و میتوانم لختی بیاسایم بدون آن که دنیا بلرزد...
اما هنوز می خواهم...
که تو باشی
ما باشیم و
عشق باشد...
از تو به خاطر بودنت سپاسگذارم.
*******************
در سال جدید بهترین ها رو براتون آرزومندم.
*عیدتون مبــــــــــــــــارک*
اگه حسودا بزارن میبرمت یه جایی که ندونن کجایی
اخه تا کی جدایی دوست دارم خدایی
نمیذارم یه غریبه جامو تو قلبت بگیره
دستای تو رو بگیره اگه میخواد بگیره خدا کنه بمیره
جونم واصت بگه دیگه طاقت ندارم جونم واصت بگه دیگه راهی ندارم
دلو بگیر ببر به هر جا که خواستی جونم واصت بگه تویی تنها ستارم
دوست دارم بدون تا وقتی زنده هستم تا دنیا دنیاست به پای تو نشستم
نگو دوسم نداری میدونم دروغه جونم واصت بگه تویی تنها ستارم
عشق بازی به همین آسانی است....
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهمواره با راز با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه وبرگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو،برکه ای با مهتاب
ونسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
وشب و روز وطبیعت با ما
عشق بازی به همین آسانی است....
چه زیباست نوشتنوقتیمی دانیاو می خواند,چه زیباستسرودن وقتیمی دانی او می شنود,چه زیباست دیوانگیبرای او وقتیمی دانی او می بیند!
ما بدهکاریم به یکدیگر و به تمام
" دوستت دارم" های
ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند
و آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم .
مطلب ارسالی ازHaji Hamed