در دل فرياد ميزنم ، بارها و بارها اسمت را به زيبايي بر لبهايم جاري ميسازم اما هر بار بغض خفته ي صدايم رفتنت را ، نداشتنت را و حسرت بودنت را به قلب خسته ام يادآور ميشود ... ناگاه چشمان هميشه منتظرم به ياد ترانه ي نفسهايت باراني ميشود ... اي کاش لحظه اي ، فقط لحظه اي کوتاه بودنت را کنارم احساس ميکردم تا شعر رفتن را در چشمانت ميخواندم و بار سفر را راحت تر ميبستم ...
نظرات شما عزیزان: